احرار: در سالي که ميدانهاي حکمراني از کوچههاي شهر تا جنگ روايتها گسترده شدهاند، پرسش اصلي اين است که چگونه ميتوان ظرفيتهاي مردمي را از سطح همراهي به سطح کنشگري واقعي رساند؟
زهرا ژرفي مهر: در سالي که ميدانهاي حکمراني از کوچههاي شهر تا جنگ روايتها گسترده شدهاند، پرسش اصلي اين است که چگونه ميتوان ظرفيتهاي مردمي را از سطح همراهي به سطح کنشگري واقعي رساند؟
تجربه ايران نشان ميدهد هرجا اراده جمعي فعال شده، گرههاي بزرگتر گشوده شدهاند. بسته تحليلي پيشرو با همين رويکرد شکل گرفته است؛ پنج محور از «بسيج اجتماعي» تا «راهکارهاي اجرايي» که توضيح ميدهد چگونه ميتوان با شبکههاي محلي، فهم دقيق مسئله و اقدام چابک، چهره حکمراني محلي را دگرگون کرد.
مفهوم بسيج و ضرورت تقويت آن
بسيج در ايران امروز فقط يک نهاد نيست؛ يک «فهم از جامعه» و يک «سبک مشارکت ملي» است. تجربه چهلوچند ساله نشان داده هرجا مردم از حالت تماشاگر خارج شده و به کنشگر تبديل شدهاند، نام بسيج در ميان بوده است. بسيج يعني همان نقطهاي که ظرفيتهاي پراکنده مردم به قدرت ملي تبديل ميشود؛ قدرتي که در ميدان دفاع، سازندگي، روايت و حتي مديريت بحرانهاي محلي امتحان خود را پس داده است.
رهبر انقلاب در بيانات اخير خود بر اين نکته تأکيد کردند که ميدانهاي امروز کشور با گذشته متفاوت است. اکنون با ميدان جنگ روايتها، با ميدان امنيت اجتماعي هوشمند، با ميدان اقتصاد نوآور و با ميدانهاي پيچيده حکمراني روبهرو هستيم. در چنين فضايي، ديگر ساختارهاي کند و اداري پاسخگوي همه مسائل نيستند؛ بلکه نياز به نيروهايي چابک، مردمي، مسئلهمحور و خودجوش داريم. اين همان جايي است که نقش بسيج برجسته ميشود.
بسيج صرفا به معناي «فعاليت زياد» نيست؛ بلکه به معناي «احساس تکليف قبل از دستور» است. جواني که وقتي مشکلي را در محله خود ميبيند، منتظر بخشنامه نميماند؛ ايده ميدهد، جمع ميکند و وارد عمل ميشود. در عرصه حکمراني محلي نيز بسياري از اقدامات مبتني بر مشارکت مردم، با همان روحيه بسيجي امکانپذير است. از طرحهاي مديريت آب و انرژي تا فعاليتهاي اجتماعي و فرهنگي گرفته است.
رهبر انقلاب از بسيج بهعنوان «نيروي رويشساز» ياد ميکنند؛ يعني جرياني که نهفقط به دفاع از گذشته، بلکه به ساختن آينده کمک ميکند. امروز تقويت بسيج يعني تقويت اميد، تقويت مهارت، تقويت شبکههاي مردمي و تقويت روايت صحيح در جامعه بدل شده است.
جامعه ايران با چالشهايي مانند جنگ شناختي، فشار اقتصادي و مسائل زيستمحيطي روبهروست و بسيج ميتواند در همه اين حوزهها نقشآفريني واقعي داشته باشد.بسيج ستون فقرات تابآوري ملي است؛ هرجا اراده جمعي شکل بگيرد، بسيج حضور دارد.
نقش مردم و ظرفيتهاي محلي در حکمراني نو
يکي از تحولات اساسي حکمراني در دهه اخير، افزايش نقش مردم در تصميمسازي، اقدام و حل مسئله است. تجربه ايران نشان ميدهد هرجا ظرفيت محلي و مشارکت مردم فعال شده، سرعت حل مشکلات چند برابر شده است. حکمراني امروز ديگر از بالا به پايين تعريف نميشود؛ بلکه از «محله» آغاز ميشود. محله همان جايي است که مسأله ديده ميشود، رفتار اجتماعي شکل ميگيرد و اعتماد توليد يا تخريب ميشود.
ظرفيتهاي محلي شامل شبکههاي اجتماعي بومي، نهادهاي مردمي، گروههاي داوطلب، کنشگران فرهنگي و حتي کسبوکارهاي کوچک است. اين ظرفيتها وقتي سازماندهي شوند، ميتوانند بخش بزرگي از بار حکمراني را سبک کنند. از مديريت آب و انرژي گرفته تا کنترل آسيبهاي اجتماعي، تقويت امنيت محله و ترويج هويت فرهنگي، همه با مشارکت مردم موفقتر است.
مدل حکمراني نو، بر اتصال حاکميت به مردم با يک حلقه مياني فعال تأکيد دارد؛ حلقهاي که بتواند اعتمادسازي کند، مسئله را دقيق ببيند، توان مردم را بشناسد و کار را راه بيندازد. بسياري از مديران محلي امروز از همين ظرفيت استفاده ميکنند و نتايج آن نشان داده که «حکمراني مشارکتي» فقط يک شعار نيست؛ يک ضرورت است.
در اين ميان، نهادهايي مانند بسيج محلات، گروههاي جهادي، شوراهاي اجتماعي و کنشگران محلي ميتوانند نقش واسط و ضربکننده را ايفا کنند. آنها سرعت، چابکي و امکان تماس مستقيم با مردم دارند و ميتوانند بين نيازهاي واقعي جامعه و برنامههاي رسمي ارتباط برقرار کنند.
تقويت ظرفيت محلي يعني تقويت ستونهاي حکمراني نو. هر جا مردم وارد ميدان ميشوند، هزينهها کم، سرعت بيشتر و اعتماد عمومي تقويت ميشود. حکمراني بدون مشارکت مردم، نه پايدار است و نه عادلانه. آينده از آن حکمرانياي است که مردم را مسئلهحلکن واقعي بداند.
در دورهاي که تصميمسازي بر اساس احساس و برداشتهاي کلي ديگر کارايي ندارد، نظام حکمراني به روشهاي دادهمحور نياز دارد. پروژه حاضر نيز بر پايه همين الگو شکل گرفته است؛ الگويي که دادههاي ميداني، تحليلهاي کيفي، اسناد بالادستي و مطالعه تطبيقي را در يک چارچوب منسجم کنار هم قرار ميدهد. هدف آن است که بهجاي برداشتهاي ذهني، تصويري روشن و واقعي از مسئله ارائه شود.
در سطح دادههاي کمي، از آمارهاي رسمي، دادههاي مکاني (GIS)، شاخصهاي اجتماعي، الگوهاي رفتاري و نتايج پيمايشها استفاده شده است. دادهها بهصورت لايهلايه تحليل ميشود تا مشخص شود وضعيت واقعي هر منطقه چگونه است، کدام ظرفيتها فعال شده و کدام ظرفيتها به حال خود رها شدهاند.
اما بخش مهمتر، دادههاي کيفي است؛ گفتگو با ذينفعان محلي، تحليل روايتها، بررسي تجربههاي موفق و ناموفق، و ثبت مشاهدههاي ميداني که تصوير واقعيتري از مسئله به ما ميدهد.بسياري از مسائل اجتماعي در قالب عدد نميگنجند؛ بايد پاي درد دلها نشست، روايتها را شنيد و از ميان آنها تصويري ساخت که عمق مسئله را نشان ميدهد.
روش تحقيق پروژه، رويکرد ترکيبي دارد:
داده براي تشخيص مسئله
روايت براي فهم زمينه
تجربه براي پيشنهاد راهحل
و تحليل تطبيقي براي انتقال دانش
اين طراحي به ما کمک ميکند تصميمهايي بگيريم که دقيق و قابل اجرا باشند؛ نه تصميمهايي که فقط روي کاغذ معنا پيدا ميکنند.
بهجاي برنامههايي که روي کاغذ خوب هستند اما روي زمين اجرا نميشوند، اين روش به برنامههايي ميرسد که از دل واقعيت محلي آمده و امکان اجرا دارند. اين پروژه تلاش ميکند حکمراني محلي را از حد تقويم و بخشنامه خارج کند و به سمت حکمراني مسئلهمحور، دادهمحور و روايتمحور ببرد؛ الگويي که در بسياري از کشورها بهعنوان مسير آينده شناخته ميشود.
تحليل مسئله اصلي و ابعاد چالش
مسئله اصلي امروز در حکمراني محلي، «فاصله ميان مسئله واقعي و مسئله اداري» است. بسياري از مسائل در ظاهر، موضوعي ساده و قابل حلاند، اما وقتي وارد ساختار اداري ميشوند، پيچيده، فرسايشي و بينتيجه ميگردند.دليل اين وضعيت، ترکيبي از سه عامل است: ناهماهنگي در ساختارها، ضعف ارتباط با مردم و کمبود دادههاي دقيق درباره واقعيت ميدان که تصميمگيري را به خطا ميبرد.
نخستين چالش، تعدد نهادهاست؛ بسياري از موضوعات در محلهها يک متولي ندارند. موضوعات اجتماعي، فرهنگي، امنيتي و حتي محيطزيستي ميان چند دستگاه تقسيم شده و نهادي که «مسئول نهايي» باشد کم است. اين تعدد، سرعت اقدام را پايين آورده و مردم را سردرگم ميکند.
دومين چالش، روايتهاي متضاد از مسئله است. در بسياري از اتفاقات محلي، چهار روايت شکل ميگيرد:
روايت مردم، روايت ميدان، روايت رسانه و روايت نهادهاي رسمي.
تا زماني که اين چهار روايت به يک درک مشترک نرسند، سياستگذاري دقيق شکل نميگيرد.
سومين چالش، کمبود شبکههاي مياني است؛ يعني گروههايي که بتوانند نياز واقعي مردم را با ساختار رسمي پيوند دهند. در نبود اين شبکهها، اطلاعات دير منتقل ميشود، مسئله دير ديده ميشود و فرصتهاي محلي از دست ميرود.
مسئله اصلي اين است:
حکمراني محلي با مسائل زياد طرف نيست، با «پيچيدگي زياد» طرف است. راهحل نيز نه صرفاً افزايش بودجه يا اضافه کردن نهاد جديد، بلکه تبديل ظرفيتهاي مردمي به بخشي از موتور حکمراني است.
راهکارها و نقشه راه اجرايي
براي عبور از چالشها و حرکت به سمت حکمراني نو، نقشه راه بايد هم واقعبينانه باشد و هم قابل اجرا.
سه اصل کليدي در اين مسير اهميت دارد: مسئلهمحوري، مشارکت مردمي و اقدام چابک.
راهکار نخست، ايجاد شبکههاي محلي کارآمد است. شبکههايي متشکل از کنشگران محله، بسيج، گروههاي داوطلب و نهادهاي اجتماعي که بتوانند مسئله را ببينند، اطلاعات دقيق بدهند و اجراي طرحها را سرعت ببخشند. اين شبکهها حلقه مياني حکمرانياند و اگر فعال شوند، بسياري از مشکلات پيش از آنکه به بحران تبديل شوند، حل ميگردند.
راهکار دوم، طراحي مدل اقدام سريع است. بسياري از مسائل محلي نياز به اقدام فوري دارند؛ نه جلسههاي طولاني و گردش کار اداري.
يک مدل اقدام سريع ميتواند شامل:
تعيين مسئله، شناسايي ظرفيت محلي، فعالسازي داوطلبان، گزارشدهي کوتاه و اصلاح سريع مسير باشد.
راهکار سوم، ارتقاي سواد داده در تصميمسازي است. مديران محلي بايد بتوانند از دادههاي مکاني، شاخصهاي اجتماعي و تحليلهاي روايتمحور استفاده کنند. تصميمي که بر پايه داده باشد، هم قابل دفاع است و هم قابل اجرا.
راهکار چهارم، روايتسازي و تبيين است. هر موفقيت کوچک محلي بايد روايت شود؛ زيرا روايت اميد، سرمايه اجتماعي توليد ميکند و مردم را براي مشارکت بيشتر انگيزه ميدهد.
در نهايت، نقشه راه حکمراني نو ساده است:
مسئله را دقيق ببين، ظرفيت مردم را فعال کن، اقدام را سريع انجام بده، و نتيجه را روايت کن.
اين چرخه اگر پايدار شود، محلهها به موتور پيشرفت تبديل خواهند شد.