شتاب زندگي، روابط انساني را به پيامهاي کوتاه و تماسهاي گاهبهگاه تقليل داده است، شب يلدا همچنان يکي از معدود فرصتهايي است که خانوادهها را، آگاهانه يا ناخودآگاه، گرد يک سفره مينشاند. يلدا فقط يک آيين کهن نيست؛ تمريني اجتماعي براي صلهارحام است،
زهرا ژرفي مهر: شتاب زندگي، روابط انساني را به پيامهاي کوتاه و تماسهاي گاهبهگاه تقليل داده است، شب يلدا همچنان يکي از معدود فرصتهايي است که خانوادهها را، آگاهانه يا ناخودآگاه، گرد يک سفره مينشاند. يلدا فقط يک آيين کهن نيست؛ تمريني اجتماعي براي صلهارحام است، فرصتي براي شنيدن صداي يکديگر، ديدن چهرههايي که شايد ماهها از نظر پنهان ماندهاند و بازسازي پيوندهايي که زير غبار مشغلهها کمرنگ شدهاند.
در فرهنگ ديني و ايراني، پيوند خويشاوندي نه يک امر تشريفاتي، که ضرورتي اخلاقي و انساني تلقي شده است. شب يلدا، بيآنکه در تقويم رسمي «مناسبت مذهبي» باشد، در عمل به يکي از پرمعناترين مصاديق صلهارحام بدل شده است؛ شبي که نسلها کنار هم مينشينند و تجربه، خاطره و محبت، بيواسطه منتقل ميشود.
اين گزارش، روايت گفتوگو با برخي از بزرگان خانواده است؛ کساني که يلدا را نه فقط جشن، بلکه مسئوليت ميدانند.
وقتي يلدا بهانهاي براي وصل ميشود
خانه شلوغ است؛ از آن شلوغيهاي آشنا که بينظم نيست، زنده است. کف اتاق با فرشهاي دستبافي پوشيده شده که رنگشان سالهاست عوض نشده، اما خاطره روي خاطره نشستهاند. صداي خندهي بچهها که دور سفرهي يلدا دنبال هم ميدوند، با عطر چاي دارچيني و بوي ترش و شيرين انار درهم آميخته است. بخار استکانها آرام بالا ميرود و کنار سرماي بيرون، گرماي خانه را معنيدارتر ميکند.
بزرگترها روي متکاهاي قديمي نشستهاند؛ همانها که انگار در هر خانهي ايراني، جاي ثابتي کنار ديوار دارند. دستها روي زانو يا دور استکان چاي حلقه شده و نگاهها گاهي به بچههاست و گاهي به سقف؛ جايي ميان حالا و گذشته ؛ حرفها کمکم از احوالپرسيهاي معمول فاصله ميگيرد و به خاطره ميرسد؛ به «قديمترها»، به شبهايي که يلدا سادهتر بود اما دورهميها پيوستهتر بود.
يکي از بزرگترها از زماني ميگويد که رفتوآمدها بيدعوت و بيتعارف بود، ديگري از شبي ياد ميکند که همهي فاميل در يک خانه جا ميشدند. خندهها با حسرتي لطيف گره ميخورد؛ حسرتي نه از سر گله، که از مقايسهي ديروز با امروز؛ مکالمهها آرامآرام از خاطره عبور ميکند و به يک معناي مشترک ميرسد؛ خانواده بهعنوان پناه ياد مي شود.
در همين فضاست که پرسش اصلي طرح ميشود؛ نه رسمي، نه مستقيم، بلکه از دل همان گفتوگوها:
صلهارحام يعني چه؟
آيا فقط ديدوبازديدهاي مناسبتي است، يا مسئوليتي مداوم که نبايد به شب يلدا محدود شود؟
و چرا در ميان همهي تغييرات زندگي، يلدا هنوز ميتواند همه را حتي براي چند ساعت دور يک سفره جمع کند؟
بزرگترها مکث ميکنند. انگار سؤال، چيزي فراتر از يک پاسخ کوتاه را طلب ميکند. براي آنها، يلدا تنها يک جشن نيست؛ نشانهاي است از پيوندي که اگر رها شود، آرام و بيصدا سست ميشود. همينجا گفتوگو جديتر ميشود و تعريف هرکدام از صلهارحام، از دل تجربهي زيستهشان بالا ميآيد؛ تعريفي که با خاطره، فقدان و اميد درهمتنيده است.
از همين نقطه است که گفتوگو با دايي، خاله و عمه آغاز ميشود؛ گفتوگويي دربارهي خانواده، فاصلهها و ارزش باهمبودن در بلندترين شب سال به گفتگو در مي آيد.
گفتوگو با دايي | خانواده اگر رها شود، از هم ميپاشد
بهنظر شما صلهارحام چه جايگاهي در زندگي امروز دارد؟
دايي مکث کوتاهي ميکند و ميگويد: صلهارحام يعني دلنگهداشتن براي هم؛ قديمترها فاصلهها کمتر بود، نه فقط از نظر مسافت، بلکه از نظر دل؛ امروز اگر خودمان را مجبور نکنيم به ديدار، خانواده آرامآرام از هم دور ميشود.
يلدا چه نقشي در اين ميان دارد؟
يلدا بهانه است؛ شايد اگر يلدا نباشد، خيليها بگويند فرصت نشد. اين شب به ما يادآوري ميکند که خانواده هنوز اولويت است.
گفتوگو با خاله |محبت، اگر گفته و ديده نشود، کمرنگ ميشود
خاله که مشغول بريدن هندوانه است، لبخند ميزند و ميگويد: صلهارحام فقط ديد و بازديد نيست؛ احوالپرسي واقعي است. اينکه بداني خواهرت، برادرت يا خواهرزادهات چه دردي دارد.
بهنظر شما نسل جوان چقدر با اين مفهوم ارتباط برقرار ميکند؟
اگر ما بزرگترها کوتاهي نکنيم، آنها هم ياد ميگيرند. بچهها با ديدن رفتار ما رشد ميکنند، نه با نصيحت؛ يلدا بهترين کلاس عملي محبت است.
گفتوگو با عمه | بزرگترها ستون خانوادهاند
عمه با صدايي آرام اما قاطع ميگويد: بزرگتر که نباشد يا کنار بکشد، خانواده بيستون ميشود. صلهارحام يعني دل يکي باشد، حتي اگر سليقهها فرق کند.
يلدا براي شما چه معنايي دارد؟
براي من يلدا يعني اينکه هنوز هم ميتوانيم دور هم بخنديم، خاطره تعريف کنيم، بچهها بفهمند ريشه دارند. اينها سرمايه است؛ اگر از دست برود، با هيچچيزي جبران نميشود.
خبرنگار | يلدا؛ فقط يک شب نيست
شب يلدا ميگذرد؛ همانطور که همهي شبها ميگذرند. بشقابهاي هندوانه خالي ميشود، دانههاي انار از روي سفره جمع ميشود و مهمانها، با وعدهي ديدارهاي بعدي که گاهي زود و گاهي دير محقق ميشوند، يکييکي خداحافظي ميکنند. خانه کمکم از هياهو خالي ميشود، اما رد گرماي حضور آدمها تا ساعتها در فضا ميماند؛ گرمايي که از جنس خوراکي و آيين نيست، از جنس احساس تعلق است.
يلدا، اگرچه در تقويم تنها يک شب ثبت شده، در معنا به يک شب محدود نميماند. اين آيين کهن يادآور پيوندي است که اغلب در ازدحام روزمرگيها فراموش ميشود؛ پيوند خويشاوندي. صلهارحام نه رسمي تشريفاتي است و نه وظيفهاي فصلي؛ مسئوليتي انساني است که نياز به تداوم دارد. يلدا فقط بهانهاي است براي توقف، براي نگاهکردن دوباره به کساني که بودنشان بديهي فرض شده و به همين دليل کمتر ديده ميشوند.
در اين شب، نسلها کنار هم مينشينند؛ بزرگترها روايت ميکنند، ميانسالها مقايسه ميکنند و جوانترها گوش ميدهند. همين همنشيني ساده، بيواسطه و صميمي، ارزش يلدا را از يک جشن نمادين فراتر ميبرد و آن را به تمريني اجتماعي براي شنيدن، ديدن و درککردن تبديل ميکند. تمريني که اگر تنها به همين يک شب محدود بماند، کارکرد اصلي خود را از دست ميدهد.
يلدا ميتواند نقطهي شروعي دوباره باشد؛ شروع تماسهايي که مدتي به تعويق افتاده، ديدارهايي که پشت «مشغله» پنهان شده و دلجوييهايي که گفته نشدند. اين شب يادمان ميآورد که ترميم روابط، به اتفاقات بزرگ نياز ندارد؛ گاهي يک دورهمي ساده، يک حالپرسيدن صادقانه و چند ساعت کنار هم نشستن، کافي است تا دلها دوباره نزديک شود.
شايد مهمترين پيام يلدا همين باشد که در جهان پرهياهوي امروز، هنوز هم ميتوان با سادهترين کارها، تاريکي را کوتاهتر کرد.
در بلندترين شب سال، نور خانواده اگر روشن بماند، راه فردا هم روشنتر خواهد ماند.