احرار: در خانهاي که سکوت بر راهروهايش سنگيني ميکند و نگاهها به درِ ورودي دوخته شده، مادراني زندگي ميکنند که سالهاي پاياني عمرشان را با دلتنگي ميگذرانند.
مادراني پشتِ درهاي بسته؛ روايت انتظاري که تمام نميشود
مادراني پشتِ درهاي بسته؛ روايت انتظاري که تمام نميشوددر خانهاي که سکوت بر راهروهايش سنگيني ميکند و نگاهها به درِ ورودي دوخته شده، مادراني زندگي ميکنند که سالهاي پاياني عمرشان را با دلتنگي ميگذرانند.
به گزارش پايگاه خبري تابان خبر،وقتي وارد خانه سالمندان ميشوم، حس ميکنم زمان در اينجا آهستهتر حرکت ميکند. پشت پنجرهها، مادراني نشستهاند که نگاهشان سالهاست به در دوخته شده؛ چشماني روشن، اما فرسوده از انتظار.
يکي از مادران با صدايي لرزان ميگويد:«چهار تا بچه دارم… ولي وقتي پير ميشي براي بچههات زيادي ميشي. وقتي سالها ستون خونه باشي و بعد حس کني بار اضافه شدي… اين از مرگ سختتره.»
او ادامه ميدهد:«سالها خودمو فراموش کردم تا بچههام به جايي برسن… ولي حالا چون زندگيشون شلوغه، منو آوردن اينجا. انگار ديگه مادر نميخوان. اين قلب آدمو ميسوزونه.»
مادر ديگري آرام ميگويد:«من شش تا بچه بزرگ کردم، هر روز فکر ميکردم براي همهشون حاضرم همه چيزمو بذارم. حالا که اينجا هستم، هر صداي قدمي از راهرو، دل منو ميلرزونه. هنوز چشم به در دوختهام، شايد يه روز ميان…»
در سالن، مادري ديگر زمزمه ميکند:«دوست دارم هر روز يه نفر از بچههام بياد سر بزنم. اما همهشون زندگي خودشونو دارن… من اينجام و تنها چيزي که ميخوام يه نگاه محبتآميزه.»
در گوشهاي ديگر، مادري نشسته که دچار آلزايمر است. وقتي با او صحبت ميکنم، لبخندي ميزند و با صدايي آرام ميگويد:«بچههام… اونا ميان، نه؟ من منتظرم، هميشه منتظرم…»
با وجود اينکه حافظهاش گاهي همراهي نميکند، اميد و دلتنگياش براي ديدن فرزندانش هنوز زنده است و مهر مادرياش همچنان جريان دارد.
اين انتظار تنها تجربه فردي اين مادران نيست؛ آمار رسمي استان نشان ميدهد که ?? درصد جمعيت آذربايجان شرقي سالمند هستند و تنها حدود ??? تا ??? نفر در مراکز شبانهروزي نگهداري ميشوند. بسياري از سالمندان، با وجود نياز به مراقبت، همچنان در خانهها ميمانند و با هر قدم نزديک، اميد بازگشت عزيزانشان را تازه ميکنند.
با هر صدايي از راهرو، مادران نيمخيز ميشوند، روسريشان را مرتب ميکنند و لبخندي کوتاه ميزنند؛ اما لحظه بعد که متوجه ميشوند پرستار يا غريبهاي نزديک شده، آرام دوباره مينشينند. اميدي که مانند شمعي کوچک روشن ميشود و دوباره خاموش ميگردد.
وقتي از درِ خروجي عبور ميکنم، براي لحظهاي برميگردم. تمام مادران، ساکت و بيصدا، هنوز چشم به در دوختهاند؛مادراني که زندگيشان را بخشيدهاند و اکنون تنها به آمدن کسي اميد بستهاند که شايد… روزي بازگردد.
اين روايتها نشان ميدهد مهر مادري هيچگاه کمرنگ نميشود. حتي وقتي زمان و فراموشي حافظه پا به ميان ميگذارد، دلهاي مادران همچنان منتظر و پر از محبت باقي ميماند. آنها سالها براي فرزندانشان زندگي کردهاند و اکنون در سکوت خانه سالمندان، مهر و دلسوزيشان همچنان در انتظار پاسخ، زنده است. اين صبر و فداکاري يادآور آن است که مهر مادرانه، نه با فاصلهها و نه با سالها، کمرنگ نميشود و هميشه قلبها را روشن نگاه ميدارد.
گزارش از الميرا جليلي